تلالو بی‌فروغ یک عشق
نوشته شده توسط : عکس دختر ایرانی

   روی چمن‌های پارک با یار روبه‌روی هم نشسته‌بودیم، از پشت سر یار، آقایی جوانی با چند خانم و آقای دیگر رد شدند، یک لحظه دهانم باز ماند... پرت شدم به 8 سال پیش، هیچ بعید نبود آقای جوان همان پسرکِ آن روزهای عاشقی من بود، نگاه‌مان در هم تلاقی کرد، از پشت یار رد می‌شدند و چشمان من با تپش‌های نیمه‌جان قلبم، همراهی‌شان می‌کرد... یعنی واقعاً خودش بود؟ آخرین بار گفته بود که گاهی به اصفهان می‌آید و می‌خواست حرص مرا در بیاورد و من هم از سر دوست داشتنش و غرور، حرص او را در می‌آوردم که برایم مهم نیست و هرکجا که می‌خواهد باشد و بعد گریه می‌کردم و هی خاطراتم را با او مرور می‌کردم!

   8 سال گذشت... 8 سال از آخرین باری که در یک روز پاییزی یک شاخه‌ی رز برایش خریده بودم و با غرور راه می‌رفتم که انگار ملکه‌ی زمین و آسمانم و خوشبخت‌ترین دختر دنیا.... 8 سال گذشت و در تمام این سال‌ها به مرور برایم کمرنگ شد، عقلم نشست در صدر مجلس و احساس و تمام هورمون‌هایم را دفن کرد، دوران شعر گفتن تمام شد، دوران دست و پا لرزیدن برای کسی تمام شد، دوران مست شدن از این‌که در کنار کسی راه می‌روی و دورانی که بدنت، زیباترین و متفاوت‌ترین بدن بود!

   من هنوز هم نمی‌دانم آن پسرک که بود... چرا یک‌بار عاشق‎پیشه می‌شد و یک‌بار خودش و مرا فراری می‌داد از هرچه عشق است و اسمش را می‌گذاشت "بازی با آتش..."، چرا عاشقانه‌های نادر ابراهیمی را با دست‌خط قشنگش به من تقدیم کرد، مرا بوسید، در هم تنیدیم جوری که هنوز بوی عطری که آن دوران صرفاً برای او می‌زدم را به یاد می‌آورم، و بعد دم از خدا و پیغمبر زد و اصول شرعی را به من یادآور شد... چرا با اینکه مرا کافر می‌دانست، در اوج مشکلاتش که فقط سیگار پشت سیگار روشن می‌کرد، به من میگفت به دعای تو اطمینان دارم، برایم دعا می‌کنی؟ چرا تشویقم می‌کرد به 3ـ.ک./ص و بعد تشویقم می‌کرد به نماز اسلامی خواندن؟! 

   چشمانم دیگر دنبالش نکرد... سرم از مرور این همه تناقضاتش دوباره درد گرفت، بغض کرده بودم و توانِ گریه کردن نداشتم... برگشتم به خانه، هنوز روسری سیلک قرمز که مخصوص اولین دیدارمان بود، نگه داشته بودم... روسری را باز کردم، چقدر به نظرم کوچک و بچه‌گانه شده بود، ولی آن زمان به نظرم بزرگ‌ و زیبا بود، حس اعتماد به نفس می‌داد، حس عاشقی، حس دلبرِ کسی بودن، و حالا نگاه می‌کنم به اندازه‌اش... به این‌که بزرگ نبود، زیبای خاص هم نبود، فقط یک روسری معمولی بود با رنگ قرمز! 

فیدنوشت: همراهان وبلاگی، چنانچه فید وبلاگ را دنبال می‌کردید، به علت تغییرات و زلزله‌ی بلاگفا، لطفا مجدداً این فید را اضافه کنید. http://feeds.feedburner.com/esfandbano یا روی آیکون RSS سمت چپ وبلاگ کلیک کنید.



عکس دختر , عکس دختر ایرانی , عکس ایرانی , عکس بازیگران ایرانی , عکس بازیگر ایرانی, عکس زنان ایرانی, عکس زیباترین دختر ایرانی, عکس پسر ایرانی, عکس پسران ایرانی ، u;s nojv , u;s nojv hdvhkd , u;s hdvhkd

:: بازدید از این مطلب : 380
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0
تاریخ انتشار : 22 شهريور 1394 | نظرات ()
مطالب مرتبط با این پست
لیست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: